امام من آن،که کل هستی،سزد که گردد، فدای نامش
فرشته سائل، به درگه او، که بهره گیرد ز خوان عامش
امام من آن که سر نپیچد، فلک ز ا مرش، ملک ز حکمش
قضا چو ا نگشتری به دستش، قَدر به خدمتگری غلامش
امام من آنکه، بوسه می زد ، نبی ز بسیاریِ محبّت
گهی به لبهای چون عقیقش، گهی به رخسار نقره فامش
ز موی او شب، به نرمی آید، وگرنه چشم جهان نخُسبَد
به روی او خور، به جلوه خیزد، و گرنه تا بندگی حرا مش
نکو جمالی، به حُسن صورت، نکو خصالی، به حُسن سیرت
نکو نژادی، به پاکزادی، حَسن مقامش،حَسن مرا مش
چو فتتنه بر خاست، برای ایمان،ز سعی او شد، سرای ا یمن
اصول حق زنده شد ز صلحش، که خصم رسوا شد از قیامش
سپهر گردون، ز کینه توزی، نگر که با جان او چه کردی
مدام با رنج وغم قرینش، همیشه زهرآلم به کامش
ز خویش، سُستی ز غیر، پستی ز کینه هر سو دراز دستی
نه همدلی تا غمش بجوید، نه گوش جانی پی کلامش
به غربتِ آن امام معصوم، بنال آشفته! با دل خون
که زخم جان را، که دیده باشد ز ناوک کینه ا لتیامش؟!
جعفر رسول زاده
(آشفته)