گفتم که روی ماهـــت از دیده هانهان است گفتا که خود حجـابی ورنه رخم هویــداست
گفتم که روی بـــــنما جانا نشان کویت گفتا نشان چه پرسـی این کوی بی نشان است گفتم که ســوخت جـانم از آتش نـــهانی گفت آن که سوخـت اورا کی ناله وفغان است
گفتم فراغ تـا کی گـفتا که تا توهـــستی گفتم غمم بـیفزا گــــفتا که رایگان است گفتم زفیـض برگیر ایــن نیمه جان که دارم گفتا نگاه دارش غمــــخانه تو جان است
|