ای گنبدت شبیه بلندای بیکران
ای امتداد روشن و دیرین آسمان
ای آن که در غروب غم انگیز و بی فروغ
وقتی هجوم اشک نمی دادمان، امان
تنها بهار یاد تو فردای عشق را
از دوردست آیینه می دادمان، نشان
وقتی نسیم آبی دریا نمی شکفت
وقتی بهار آیینه می شد خزان خزان
با آستان عشق تو می شد عروج کرد
می شد به سمت آیینه ها رفت و آسمان
محضر عبور مطلق افسرده حالی ام
محض بهار آبی دل های مردمان
از بیکران فرصت شفافت ای زلال
از فصل عشق از گل شب بو کمی بخوان
ای فرصت ظهور نفس های پاک عشق
ای امتداد روشن و دیرین آسمان
در غربت وسیع خزان آور غروب
در امتداد سرد نفس هایمان بمان