از جمله چیزهایى که انسان را جذب خود مى کند, آخرین اختراعات و دستاوردهاى ابزارى بشرى است که همواره زندگى را آسان تر و آسوده تر مى سازد. آگاهى یافتن از مشخصات دستاوردهاى تازه, همان چیزى است که شرکتها و کارخانجات به شدت بر سر آن به رقابت مى پردازند تا بازارهاى سرمایه گذارى خود را تضمین کنند.
اما در رابطه با باورها و مذاهب, مطلب بر عکس است. دراین زمینه بیشتر, اهداف حقیقى پنهان مى ماند و مکاتب و مذاهب با عناوینى همچون روزآمد, امروزین, پیشرفته, استقلال, آزادى و… ارائه مى شوند.
ابزارهاى روشنایى از وسایل ابتدایى گرفته تا دستگاه هاى الکتریکى که در نیروگاه هاى هسته اى تولید مى شود, بسیار تفاوت کرده است. این بسیار مهم است که انسان که از هزاران سال پیش حیوانات را براى سوارى اهلى مى کرد, اکنون با یک وسیله بارها به فضا صعود مى کند. در آن روزگار نامه رسانى کارى بس مشکل بود که با وجود خطرات بسیار براى نامه رسان نیاز به هفته ها زمان داشت. اما اکنون وسائل ارتباطى بیشتر به دنیاى خیال و افسانه و شگفتى ها مى ماند. روزگار این است, همه چیز آن در حال دگرگونى و تغییر است, ولى انسان همان انسان است و هیچ تغییرى نکرده است. ما نمى توانیم انسانى را که هزار سال پیش مى زیسته بدوى و بى فرهنگ بنامیم و انسان کنونى را متمدن و فرهنگ دوست بخوانیم; تنها به خاطر بود و نبود ابزارهاى الکتریکى و حمل و نقل و ارتباطات. و اگر این ملاک تمدن و پیشرفت باشد, پس از هزار سال ما نیز افرادى غیرمتمدن و بى فرهنگ نامیده مى شویم.
پس اختراعات به انسان جایگاه و صفت انسانیت نمى دهد; انسان همان انسان است, با همان نیازها, خواسته ها, دردها و آرزوها. آنچه امروزه تفاوت کرده ابزار و راه هاى پاسخگویى به نیازها و خواسته ها است.
اما در طول تاریخ انسان در زمینه اصول و ارزشها چالشهاى فراوانى داشته است و در طول تاریخ فرهنگها, تمدنها به گونه اى با یکدیگر تفاوت داشته اند.
حکومت اسلامى که رسول مکرم اسلام(ص) آن را بنا نهاد با سه امپراطورى بزرگ معاصر خود رودررو بود که یا باید فرهنگ اسلامى پایدار و پابرجا مى ماند و بر اساس آن تمدنى به وجود مى آمد و یا در برابر سه تمدن دیگر به ویژه تمدن ایران و روم که در نزدیکى مرزهاى اسلامى قرار داشت نابود مى شد و از بین مى رفت.
اما با عنایت خداوند و سخت کوشى و مجاهدت پیامبران و یاوران ایشان در طول تاریخ و به خاطر خون شهیدان و ایستادگى پیامبر و خاندان و یاران بزرگوارش, نتیجه به گونه اى دیگر رقم خورد; تمدن اسلامى پدید آمد و دو امپراطورى رقیب خرد شده و از بین رفتند و تمدن اسلامى باگذر از تمدن هندى به دروازه هاى تمدن چینى رسید.
اینک حجاب جزئى از فرهنگ الهى و تمدن اسلامى است. وجود حجاب به صورت پدیده اى فراگیر بین مسلمانان, نشانگر این است که فرهنگ اسلامى در عرصه تمدنهاى جهانى از موقعیت و جایگاهى نیرومندى برخوردار است. از طرفى کاهش جلوه حجاب نمایانگر این است که فرهنگ اسلامى در رقابت و مبارزه طلبى با دیگر فرهنگها ناتوان شده است و رواج بى حجابى دلیل بر پیروزى دیگر فرهنگها و تمدنهاى غیراسلامى است. تمام قصه این است که امروزه تمدن اسلامى رودرروى دیگر تمدنها مى ایستد و نشانه هاى اسلام و دین که حجاب نیز یکى از آنهاست, همه پایدار و پا برجا مى ماند و یا چیزى از فرهنگ و تمدن اسلامى باقى نخواهد ماند.
بى حجابى پدیده خطرناکى است که به ما اعلام خطر مى کند; خطر از بین رفتن موقعیتهاى تازه اى از فرهنگ اسلامى به نفع تمدنهاى دیگر را. این زمانه نیست که دعوت به رقابت مى کند, بلکه تمدنهاى عصر یکدیگر را به مبارزه مى طلبند, حجاب با دستاوردهاى زمانه, اختراعات, سیطره بر علوم و فنون و صنایع ناسازگار نیست. مبارزه طلبى تمدنهاى دنیا به این معنى است که آیا دستى که ابزار روز را به خدمت مى گیرد به اسلام ناب محمدى(ص) پایبند است یا خیر؟ و اگر این امکانات دست یک زن است, آیا با حجاب است یا بى حجاب؟ غرب با این مسأله مخالف است.
اما در جهان اسلام مهم ترین چالش که حجاب با آن روبروست این است که گفته مى شود در گذشته زن از وابستگى اقتصادى و اجتماعى به مرد رنج مى برد, ولى زندگى خانوادگى پابرجا بود و چند همسرى رواج داشت. جامعه اسلامى از سنگینى مهریه ها دچار مشکل شد, اما باز هم بنیاد خانواده پربرجا بود, ولى امروزه دنیاى اسلام به آداب و رسوم غربى گرفتار شده, از جمله آزادى, با معنى هایى که از نظر غرب دارد; آزادى در پوشش و خوراک و آشامیدن و مصرف.
بى اعتنایى به حجاب پیدا شد وهمزمان با رواج غرب گرایى به شکلى وحشتناک عزوبت ها و بى همسرى هاى طولانى یا همیشگى را در پى داشت. در این شرایط ازدواج دیرهنگام, جزئى از زندگى مرد و زن جامعه اسلامى شده, چیزى که در کشورهاى اسلامى سابقه نداشته است.
در چنین شرایطى برگ برنده حجاب آن است که همچون راهکارى براى ازدواج به هنگام مطرح شود. به زعم نگارنده بى حجابى علت اصلى و قطعى تجردهاى طولانى یا همیشگى و ازدواج هاى دیرهنگام در کشورهاى اسلامى است. بى حجابى باعث بى توجهى مرد به زن به عنوان یک همسر شده و دیگر زن نه به عنوان همسر بلکه به عنوان یک دوست براى او مطرح است.
زن براى مرد رؤیایى بود که جز با ازدواج شرعى تحقق نمى یافت, اما امروز به دلیل پدیده بى حجابى و برهنگى قسمتهاى بسیارى از بدن و آرایشهایى که جز براى شوهر انجام نمى شد و زیبایى زنانه در دسترس همگان و همه جا هست. و مصیبتى که از این رهگذر پدید آمده گریبان زن و مرد را به یک اندازه گرفته است. و اگر وضع به همین روال پیش رود نتیجه درست همان خواهد بود که اکنون در غرب است.
آیا حجاب مى تواند آثار این مصیبت بزرگ را بزداید.
بدین گونه, چالشهاى زمان در برابر حجاب را مى فهمیم و مشکلاتى را که یا باید حجاب آن را حل کند یا در برابر آن به زانو درآید
چنان که در این آیه (فقال إنّى أحببت حبّ الخیر عن ذکر ربى حتّى توارت بالحجاب)(ص/32) 1 که ابن اثیر گوید: مقصود از حجاب, افق است.2 و بعض مفسران گویند: مقصود پنهان شدن آفتاب است.
و نیز در این آیه : (فاتّخذت من دونهم حجاباً فأرسلنا إلیها روحنا فتمثّل لها بشراً سویّاً) (مریم/17)3 که گفته اند مقصود از حجاب, دیوار است.4
و نیز در این آیه که درباره زنان رسول خدا(ص) است: (و إذا سألتموهنّ متاعاً فاسئلوهنّ من وراء حجاب)(احزاب/53)5 که مقصود پوششى است مانع از دیده شدن آنان چون پرده.
و مى توان حجاب را در این آیه نیز چیزى محسوس گرفت که مانع دیدن شود:
(و بینهما حجاب و على الأعراف رجال)6 اعراف/46
چنان که در این آیه: (و ماکان لبشر أن یکلّمه الله إلاّ وحیاً أو من وراء حجاب) (شورى/51) 7 که چون دیدن بارى تعالى با دیده حسى ممکن نیست, مجازاً از آن به مکالمه از پشت پرده تعبیر شده است.
و یا این آیه: (و من بیننا و بینک حجاب فاعمل إنّنا عاملون)(فصلت/5) که گفته اند مقصود خلاف کافران با پیمبر(ص) است و یا مخالفت با او در دین.
و یا در این آیه: (و إذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً)(اسراء/45) 8 که مقصود از حجـاب, درنیـافتن کـافران است معنــاى قرآن را.
چنان که مى بینیم, در این آیه ها حجاب به معناى پرده یا چیزى است که مانع دیدن شود. اما آن حکم شرعى که منظور ماست, ضمن آیه هایى دیگر و با تعبیرى جز کلمه حجاب آمده است; تعبیرى نهایت بلیغ. زیرا چنان که نوشتیم, حجاب مانع دیدن است. آیه 53 سوره احزاب که مسلمانان را مى فرماید: (اگر چیزى از زنان پیغمبر(ص) خواستید, از آن سوى پرده بخواهید), دستورى است که زنان پیغمبر را نبینند و آنان از هر جهت از دیده پوشیده مانند, چنان که جسمشان هم دیده نشود, در صورتى که از حجاب براى زنان مقصود آن نیست که قطر جسم آنان نیز پوشیده ماند. بدین جهت دستور پوشش زن را در دیگر آیه ها چنین مى خوانیم:
(یا ایها النبى قل لأزواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهنّ من جلابیبهنّ) احزاب/59
اى پیغمبر به زنان و دخترانت و زنان مؤمنان بگو تا جلبابهاى خود را نزدیک آرند.
و نیز این آیه:
(ولایبدین زینتهنّ إلاّ ما ظهر منها و لیضربن بخمرهنّ على جیوبهنّ) نور/31
و آشکار مکنند زینت خود را جز آنچه پدید است از آن, و بزنند خمارهاى خود را بر جَیبهاى خویش.
اکنون باید معناى واژه هایى چند که در این دو آیه شریفه آمده است و کاربرد آن واژه ها را در زبان عرب و در عرف مسلمانان عصر رسول خدا(ص) روشن کرد, تا آنچه مقصود ماست(حجاب در قرآن) آشگار گردد.
لغویان چنان که خواهم نوشت, این کلمه را درست نشناسانده اند; واژه جلباب, جلابیب و تجلبب.
(جلباب پوشیدن) چندبار در خطبه ها, نامه ها و کلمات قصار على علیه السلام آمده است: (خطبه هاى 4, 66, 87, 153, 183 و نامه هاى 10, 19, 65 و کلمه قصار 112, که در همه موارد جلباب مشبّه بهِ چیزى است.
اما درحدیث نبوى, یکى حدیث عایشه است:
(و کان رآنى (صفوان) قبل الحجاب, فاستیقظتُ باسترجاعه حین عرفنى, فخمّرتُ وجهى بجلبابى.)
و دیگر در سنن دارمى, باب مناسک:
(سَدَلت إحدانا جلبابها من رأسها على وجهِها.)
اکنون باید دید جلباب چیست و چگونه پوششى است؟ لغویان قدیم عرب, چنان که عادت آنان بوده است, کلمه را دقیق نشناسانده اند. جویرى نویسد: (جلباب ملحفه است) زنى از هذیل در سوک کشته اى گفته است: (کرکسها با اطمینان خاطر به سوى او مى رفتند, همچون دوشیزگان جلباب پوشیده)9 و در تعریف ملحفه, که جلباب را بدان شناسانده است, نویسند: ملحفه یکیِ ملاحف است.
ابن منظور نویسد:
(جلباب قمیص بود, جـامه اى است فراخ تر از خمـار, کوتاه تر از رداء, که زن بدان سر و سینه خود را پوشاند. وگفته اند, جامه اى است فراخ, کوتاه تر از ملحفه.)
و ابن اثیر نویسد:
(جلباب (ازار) و (رداء) است. و گفته اند ملحفه است و آن چون مقنعه است که زن بدان سر و پشت و سینه خود را مى پوشاند, و جمع آن جلابیب بود.)10
وفیومى از نوشته ابن فارس آرد:
(جلباب چیزى است که بدان خود را بپوشانند, جامه و جز آن.)11
اما نوشته ابن فارس چنین است:
(ابوعمرو گوید (جلبه) ابرى است همانند کوه و (جلب) نیز چنین است و سروده اند:
و لستُ بجِلبٍ جلبِ ریجٍ و قِرَّةٍ و لابصفا صلدٍ عن الخیر معزل12
و اشتقاق جلباب از این کلمه است و جلباب, پیراهن بود و جمع آن جلابیب است و سروده اند (سپس بیتى را که از دیوان هذلیین آورده شد, نقل کرده است.)(معجم مقاییس اللغه)
کوشش فرهنگ نویسان عربى در پیوند کلمه (جلباب) با ریشه جلب (=ابر پوشاننده) 13 درست به نظر نمى رسد, و ظاهراً نوشته جفرى صحیح تر باشد که اصل کلمه حبشى است به معنى روپوش,14 و نیز آنچه دزى نوشته است:
(چادر بزرگى که در شرق, زنان هنگام بیرون شدن از خانه سرتاپاى خود را در آن مى پوشانند.)15
اما از استعمال این واژه در گفتار امیرالمؤمنین على علیه السلام نکته هاى دیگر را توان یافت. نخست به مورد استعمال آن در سخنان آن حضرت بنگریم.
چنان که اشارت شد, مفرد و جمع و فعل ساخته ازاین کلمه نُه مورد در سخنان امام(ع) آمده است:
1. (مازلت أنتظر بکم عواقب الغدر, حتّى سترنى عنکم جلباب الدین.)16
2. (فالبس لهم جلباباً من اللین.)17
3. (من أحبّنا أهل البیت فلیستعد للفقر جلباباً.)18
4. (حتى إذا کشف لهم عن جزاء معصیتهم و استخرجهم من جلابیب غفلتهم.)19
5. (ولا استطاعت جلابیب سواد الحنادس أن تودّ ما شاع فى السموات من تلالؤ نور القمر.)20
6. (و کیف أنت صانع إذا انکشفت عنک جلابیب ما أنت فیه.)21
7. (فإن الفتنة طالماً أغدفت جلابیبها.ا)22
8. (معاشر المسلمین إستشعروا الخشیة و تجلببوا السکینة.)23
9. (إنّ من أحبّ العباد إلیه عبداً أعانه الله على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف.)24
هرچند در همه این نُه مورد, جلباب و جلباب پوشیدن به مجاز به کار رفته است, اما از استعمال آن نکات زیر را مى توان به دست آورد:
1. جلباب, پوششى است که روى همه پوششها به بر مى کنند, چه در دو مورد مقابل شعار آمده که لباس زیرین است و از آن جهت شعارش گویند که موى بدن را مس کند.25
2. جلباب سراسر تن را مى پوشاند, چنان که از فقره 1 و 5 آشکار است.
3. جلباب لباس, چون مقنعه و خمار پوششى خاص زنان نیست, بلکه تقریباً مرادف روپوش یا لباس کار است که سراسر بدن را از گردن به پایین مى گیرد و بانوان و مردان به هنگام کار آن را مى پوشند. زیرا در فقره هاى 1 و 2 , 4, 6, 8 مخاطب و یا آن که از آنان خبر مى دهد مردان اند, و بدیهى است که اگر جلباب, پوشش زنان به تنهایى بود, در مورد مردان به کار نمى رفت; چه معلوم است که به مرد مثلاً نمى توان گفت چادر تقوا را بر سر خود بیفکند.
اکنون ببینیم تفسیرنویسان دراین باره چه گفته اند:
شیخ طوسى ازابن عباس و مجاهد آورد:
جلباب, خمار زن است, و آن مقنعه اى است که پیشانى و سر خود را بدان پوشد گاهى که براى کارى ازخانه برون آید. و از گفته حسن نویسد: جلابیب, ملحفه هاست که زن آن را بر چهره خود مى آورد.26 و نظیر احتمال اول را طبرسى در مجمع البیان آورده است, لیکن ظاهر مقایسه این آیه با آیه بیست و یکم سوره مبارکه نور نشان مى دهد که خمار پوششى است جز جلباب.27
در مقابل نوشته این دو مفسر, قرطبى نویسد:
(جلابیب, جمع جلباب و آن جامه اى است بزرگ تر از خمار, ابن عباس و ابن مسعود آورده اند که آن رداء است و گفته اند قناع است, و درست آن است که آن پوششى است که همه تن را بپوشاند.)28
محمد غوث, مؤلف نثرالمرجان نیز, از مبرّد نظیر همین تفسیر را آورده است و نویسد که آن پوششى است که همه تن را بپوشاند چون ملحفه.29
و علامه طباطبایى نویسد:
(جلابیب جمع جلباب است, و آن جامه اى است که زن برخود افکند و همه بدن او را بپوشاند, و یا آن خمار است که سر و صورت را با آن پوشند.)30
از مجموع آنچه نوشته شد, چنین دانسته مى شود که تفسیر جلباب به خمار, مقنعه و یا نیم تنه تسامحى است, و تعریف درست آن همان روپوش یا روى لباسى است که سراسر اندام را فراگیرد. و نیز از امر (یدنین) دانسته مى شود که جلباب پوششى بوده است جلوباز, همانند شنل که بر دوش مى افکنده اند و در آیه دستور داده شده است که دو طرف آن را به هم نزدیک کنند.
خِمار بر خلاف جلباب, پوشش سر است و کاربرد آن در شعرهاى جاهلى و دوره اسلامى به همین معنى است.
امرؤالقیس در وصف باران گوید:
و ترى الشجراء فى ریِّقها کرؤس قطعت فیها خُمُر31
که شاعر در این بیت سرهاى درختان را که از آب برون مانده به سرهاى بریده در خمار مانده همانند کرده است.
و این بیت از حسّان بن ثابت انصارى:
تظلّ جیادنا مستمطرات تلطّمهنّ بالخُمر النساء32
که در آن ابوسفیان و مردم مکه را سرزنش کند و گوید اسبان ما به شتاب مى رفتند و زنان شما با چارقد آنها را باز مى راندند.
و (تخمیر) پوشیدن سر است و یا صورت به خمار, چنان که در حدیث بخارى گذشت:
(فخمّرت وجهى بجلبابى.)33
جیب, جمع آن (جیوب), مفرد کلمه یک بار در آیه 12 سوره نمل و باردیگر در آیه 22 سوره قصص و جمع آن در آیه مورد بحث (31 سوره نور) آمده و معناى آن گریبان است که از یقه پیراهن باز شود.
از مجموع این توضیحها و دقت درکاربردهاى کلمه ها در سوره مبارکه نور, احزاب و آیه هاى دیگر و نیز از شعر عرب و نهج البلاغه چند نکته روشن مى شود:
1. خمار با جلباب یکى نیست; خمار پوشش است و جلباب پوششى است که سراسر بدن را (ظاهراً از گردن به پایین) مى پوشاند.
2. جلباب پوششى بوده است جلو باز ,و زنان مسلمان مأمور شده اند دو لب آن را به یکدیگر نزدیک کنند.
3. خمار, سرپوش دامنه دار بوده است که زنان مسلمان مأمور شده اند دامنهاى سرپوش را تا گریبان خود بیاورند و گلو و سینه را بدان بپوشانند.
از عرش خدا باران سپیده میبارید؛ هلهله فرشتگان شادی آسمانیان را هویدا میکرد؛ ماه با لبخند، بذر نقره میپاشید و ستارگان در بزمِ شادیِ عرشیان، آسمان شهر را با حضورشان چراغانی میکردند. ملائک، شادباشهای خداوندی را در سریرهای نور به سرزمین مدینه میفرستادند. شهر غرق در شور، شکفتن گلی از گلستان اهلبیت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را انتظار میکشید و خانه امامموسیبنجعفر علیهالسلام خود را آماده ضیافت تولّدی بزرگ میدید. به ناگاه، فضا از عطر حضور پر شد؛ انتظار به پایان رسید؛ خندهها شکفت و نوزادی زیبا به ناز دیده باز گشود. پدر که لبخند را هدیه حضور کودک خود کرده بود، نام او را به یادِ مادر خویش فاطمه نهاد.
میلاد سراسر نور حضرت فاطمهمعصومه علیهاالسلام ، گلِ زیبای مهر محمدی، زینت شاخسار ولایت، نجمه آسمان امامت، کریمه اهلبیت، آسیهِ صداقتها، مریمپاکیها، خدیجه مهربانیها و فاطمه خوبیها، بانوی آب و آیینه و آفتابْ بر شیفتگان و رهروان راهش تهنیت باد.
در تنگنای گرمی هوا و در کمبود کیمیای آب، در گوشهای از کویر بزرگ ایران، قرن هاست که شهری قامت آراسته است. در دامن این شهر، گنبدی طلایی با گلدستههایی بلند چون نگینی زیبا بر انگشتری شهر خودنمایی میکند. در زیر این بارگاه نورانی، بانویی بزرگ آرمیده است که نامش «فاطمه» و مرقدش زیارتگاهی روح افزاست. مردمان که به پاکیاش ایمان دارند او را «معصومه» میخوانند و چون بارگاهش را سرچشمه کرامت و مهر میدانند «کریمه اهلبیت»اش گفتهاند. قرن هاست که آنان بوی بهشت برین را از مرقد پاک او میبویند و جلوه دوباره زهرای اطهر را در حریم حرم او میجویند. بارگاه حضرت معصومه علیهاالسلام زینت شهر قم، پناهگاه پاکان و صالحان و نقطه امید دین باوران است.
مطابق بسیاری از مدارک تاریخی، حضرت فاطمهمعصومه علیهاالسلام در روز اول ماه ذیقعده سال 173 ق در شهر مدینه دیده به جهان گشود. پدر آن حضرت امام هفتم شیعیان، حضرتموسیبنجعفر علیهالسلام ، است که او را «ابوالحسن اول» نیز نامیدهاند. برطبق شواهد تاریخی، مادر حضرت معصومه علیهاالسلام همان مادر حضرت رضا علیهالسلام و زنی پاک و باایمان بوده است. برای ایشان نامهایی چون خیزران، امالبنین و نجمه روایت شده است؛ اما پس از آنکه امام رضا علیهالسلام از ایشان متولد شد، او را «طاهره» نامیدند.
حضرت فاطمهمعصومه علیهاالسلام در شرافتِ دودمان و طهارت نسل، مقامی به بلندای آسمان دارد. او حیات خود را وامدارِ پدری است که سرچشمه فیض الهی و استمرار سلسله نور پیامبری است. او از زلال محبت مادری پاک و باایمان سیراب شده و در جوار شکوه عظمت روح برادری چون امامرضا علیهالسلام بالیده و دامن پرمهرش مأمن محبت به فرزند برادری بوده که لیاقت مدال پرافتخار وصایت خداوندی را داشته است. و این شکوهمندی و شرافت چه زیبا در زیارتنامهاش تجلّی یافته: «السلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ رسولِ اللّه،...السلامُ علیکِ یا بنتَ ولیِّ اللّه، السلام علیکِ یا اُخْتَ ولیِّ اللّه، السلامُ علیکِ یا عمّةَ ولیِّ اللّه».
دوران کوتاه زندگانی حضرتمعصومه علیهاالسلام همواره در اندوهِ ستم عباسیان گذشت. هنوز بیش از ده بهار از زندگانی را پشت سر ننهاده بود که دست بیداد هارون الرشید دستان نوازشگر پدر را از سر او کوتاه کرد و دریایی از اندوه را بر قلب شریفش جاری ساخت؛ اگر چه قبل ازآن نیز زندانهای جور هارون، کمتر، مجالی برای دیدار پدر فراهم ساخته بود. بعد از پدر، حجت خدا و دادرس مردمان، برادر بزرگوارش حضرت علیبنموسیالرضا، تنها مایه آرامش او بود. آن حضرت با دیدار برادر غمها را از یاد میبرد و به کانون زندگیاش نور و صفا میبخشید. همین عشق ویژه به برادر بود که باعث شد نتواند فراق او را تحمل کند و به اشتیاق دیدار برادر مدینه را به قصد مرو ترک گوید.
در تعالیم آسمانی، به ویژه در قرآن، از زنان بزرگ و کاملی سخن رفته که خداوند مقام بلندشان را ستوده است. در فرهنگ شکوهمند اسلام نیز از زنانی سخن به میان آمده است که با تعالی روح و کسب کمالات معنوی، این ظرفیت را یافتند که بیش از دیگران فروغ جاویدان و نور الهی ولایت را دریافت کنند. حضرت زینب و حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، مصداق روشن این زنانند؛ زنانی که ستایش امامان معصوم را برانگیخته، گاه رتبهای بلند، همسان و همانند معصومان یافتهاند.
شاخسارِ خوش بویِ فاطمه معصومه علیهاالسلام در بیت رسالت و در خانه امامت رویید و در جوار سراسر نور امامان معصومی چون حضرت موسیبنجعفر و علیبنموسیالرضا بالید. از رهنمودهای آن رهبران الهی خوشهها برگرفت و در پرتو آن، جان خویش را از ناپاکیها دور نگاه داشت. اوج تقوا و طهارتِ روحِ آن بانو چنان بود که او را معصومه نامیدند. این نشان افتخار از سوی حضرت رضا علیهالسلام به ایشان عطا شد و بیانگر اوج قداست و طهارتِ نفسِ این بانوی آسمانی است.
ذخایر والای روایات اسلامی که اکنون در پیش روی همه دین باوران و حقیقت جویان است، حاصل رنج عالمان و محدثان بسیاری است که در حفظ و پاس داشتِ این گنجینه گران مایه خالصانه کوشیدهاند. در میان اصحاب حدیث به شماری از بانوان با فضیلت برمیخوریم که نام خود را در زمره محدثان ثبت کردهاند. از جمله عناوینی که بلندی مرتبه علم و آشنایی کریمه اهلبیت، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، را با معارف بلند اسلامی نشان میدهد، محدثه بودن آن حضرت است. بزرگان علم حدیث، روایات بسیار از آن حضرت نقل کردهاند. روایاتی که از این بانوی بزرگ نقل شده به دلیل شخصیت والایش مورد توجه محدثان شیعه و سنی قرار گرفته است.
از راهی دور به قصد دیدار مولایشان آمده بودند. وقتی به مدینه رسیدند، خستگی در تن هایشان باقی ماند؛ چون شنیدند که سرورشان موسیبنجعفر علیهالسلام به سفر رفته است. پرسشهایی که داشتند بر کاغذی نوشته به فاطمه معصومه علیهاالسلام دختر گرامی آن مولا سپردند. فردا روز که به عزم بازگشت به وطن و خداحافظی، باردیگر به منزل امامشان آمدند، آن حضرت هنوز از مسافرت برنگشته بود، اما حضرت معصومه پاسخ سوالات را نوشت و به آنها داد. آنان شادمانْ مدینه را ترک کردند. در اثنای راه، حضرت موسیبنجعفر علیهالسلام را دیدند و همه ماجرا را برایشان باز گفتند. حضرت چون پاسخ پرسشها را دید، موجی از شادی در دلش هویدا شد و سه بار فرمود: «پدر به فدای چنین دختری باد».
از دیر باز آستان قدس حضرت معصومه علیهاالسلام منشأ هزاران کرامت و عنایت الهی بوده است. قرنهاست که قلبهای ناامید، دل به درگاه نورانیاش میبندند. دستهای تهی، از مهر جاریاش سرشار میشوند و انسانهای بیپناه در جوار لطفش پناه میگیرند؛ زیرا آن حضرت را عبد صالح خدا و واسطه فیض الهی میدانند. سفره بیکران کرم حضرت معصومه نیز همواره بر زائران حاجتمند گسترده است. بارگاه لطف و فیض سرشار آن حضرت باعث شده که ایشان را به وصف زیبای «کریمه اهلبیت» بخوانند.
در فرهنگ اسلامی بر استمداد از روح بلند اولیا و خاصان بارگاه الهی و بزرگداشت مقام رفیع آنان تاکید بسیار شده است. در روایات تنها در مواردی بسیار نادر برای امام زادهای زیارت نامهای خاص رسیده است. اما برای حضرت معصومه علیهاالسلام از برادر بزرگوارشان امام رضا علیهالسلام زیارت نامهای وارد شده است. از این رو مردمان حضرت معصومه را چون دیگر امامان زیارت میکنند و با او به گفت و گو میایستند و از روح بزرگش یاری میطلبند و این خود والاییِ مقام و منزلت این بانو را میرساند.
در روایاتْ نسبت به زیارت مرقد بانوی برگزیده، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، سفارش فراوان شده است و این خود نشان از فضیلتهای بیشمار و مقام والای آن بانو دارد. سه امام معصوم زیارت آن حضرت را ترغیب و تشویق کرده و اجرای بزرگ برای آن بیان کردهاند. جاکه چنین پاداش عظیمی بعد از امام رضا علیهالسلام ، درباره هیچ کدام از فرزندان حضرت موسیبنجعفر نیامده است.
در زیارت نامهای که امام رضا علیهالسلام در شأن حضرت معصومه علیهاالسلام آوردهاند، آن بانو با عناوینی چون دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، دختر فاطمه و خدیجه علیهاالسلام ، دختر امیرالمؤمنان علی علیهالسلام ، دختر حسن و حسین علیهاالسلام دختر ولی خدا، خواهر ولی خدا و عمه ولی خدا خوانده شدهاند. این تعبیرات بلند، تنها بیانگر شرافت دودمان آن حضرت نیست، بلکه نشان دهنده آن است که حضرت معصومه علیهاالسلام از نظر معنوی و مقامات عالیِ ملکوتی ،به راستی فرزند روح و جسم پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امامان معصوم است، و به حقیقت، دختر جسمانی و روحانی پیامبر و امام معصوم فضیلتی بسیار ارزشمند به شمار میرود.
شخصیت عظیم و روح الهی حضرت معصومه علیهاالسلام در زبان مورخان و عالمان دین چنین توصیف شده است. محدث گران قدر حاج شیخ عباس قمی به هنگام بحث از دختران حضرت موسیبنجعفر مینویسد: «بر حَسب آنچه به ما رسیده، افضل آنها سیده جلیله معظّمه، فاطمه بنت امامموسی علیهالسلام ، معروف به حضرت معصومه، است». پژوهشگر معاصر، علامه بزرگوار حاج شیخ محمدتقیتستری، صاحب قاموس الرجال نیز مینویسد: «در میان فرزندان امام کاظم علیهالسلام با آن هم کثرتشان بعد از امام رضا علیهالسلام کسی هم سنگ حضرت معصومه علیهاالسلام نمیباشد».
خاک پاک دارالایمان قم، مدفن بیش از چهار صد تن از امام زادگان شایسته تعظیم و تجلیل است. در میان این چهار صد اختر تابناکی که در آسمان معنویت قم نور افشانی میکنند تربت پاک شفیعه روز حشر و کریمه اهلبیت چون ماه تابانی همه آنها را تحت الشعاع انوار درخشان خود قرار داده و دیار مقدس قم را شکوهی بیپایان و عظمتی کم نظیر بخشیده است؛ به گونهای که همه روزه هزاران عاشق دل سوخته، از هر شهر و دیار و کوی و برزن، بر آن ضریح نقره فام چونان نشانی از کوی دوست بوسه میزنند و شمیم بهشتیِ قبر پنهان زهرای مرضیه علیهاالسلام را از آن استشمام میکنند.
حضرت معصومه علیهاالسلام از عالیترین نمونههای بندگی خدا در خاندان ولایت و امامت است. عبادت و شب زنده داری آن حضرت در اقامت هفده روزهشان در قم، گوشهای از یک عمر خضوع و خشوعِ آن زاده عبد صالح خدا در برابر ذات پاک الهی است. حجرهای که آن حضرت در مدت اقامت خود در قم در آن جا مشغول عبادت بود، هم اکنون به«بیت النور» معروف و تا دامنه قیامت هدایتگر و الهام بخش بندگان عاشق عبادت و ولایت است و چه خوش سرودهاند اهل ذوق:
این جایگاه که چون ماه و اختر است | خود سجده گاه دختر موسیبنجعفر است. |
عالمان دینی پیوسته در حل مشکلات خویش از روح بلند ائمه و اولیای خدا استمداد میجستهاند. عالم بزرگوار مرحوم محدث قمی در حالات بزرگْ فیلسوف اسلامی، مرحوم ملاصدرای شیرازی آورده است: «مرحوم ملاصدرای شیرازی به خاطر بعضی مشکلات از شیراز به قم مهاجرت فرمود و در قریه کَهَکْ اقامت نمود. آن حکیم فرزانه هرگاه مطالب علمی بر او مشکل میشد، به زیارت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام میآمد و با توسل به آن بزرگوار مشکلات علمی برایشان حل میشد و از [سوی[ آن منبع فیض الهی مورد عنایت قرار میگرفت».
در سال 201 ق، یک سال پس از سفر تبعید گونه حضرت رضا علیهالسلام به شهر مرو، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام که فراق برادر را بر نمیتافت همراه عدهای از برادران خود برای دیدار امام و تجدید عهد با ایشان بدین دیار روی آورد. کاروان حضرت در بین راه گرفتار عدهای از دشمنان اهلبیت و ماموران حکومتی میشود و در جنگی نابرابر عدهای از همراهان حضرت به شهادت میرسند. حضرت معصومه علیهاالسلام در حالی که از اندوه بسیار، ناتوان شده بود از همراهان خویش میخواهد که ایشان را به قم ببرند. بزرگان قم در استقبالی کم نظیر حضور آن حضرت را گرامی داشتند. آن بزرگوار هفده روز در شهر قم به سر برد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود و واپسین روزهای عمر پربرکت خویش را با خضوع و خشوع در برابر ذات پاک الهی به پایان رساند.
از شهر قم، در قاموس سراسر نور اهلبیت به عظمت و بزرگی یاد شده. این دیار مقدس در طول تاریخ اسلام همواره از بزرگترین مراکز نشر معارف حیات بخش اسلام بوده است و تربیت یافتگان مکتب فقه و حدیثش احیاگر فرهنگ غنی اهلبیت بودهاند. اما این شکوه و عظمت آنگاه فزونی یافت که خاک پاک این سرزمین، مدفن بزرگ یادگار آل رسول و عصاره فضایل آل بتول حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام گردید. هجرت زینب گونه و غروب جان سوز آن بانو در این سرزمین، حرم اهلبیت بودن آن را تفسیر کرد و سرچشمهای پربرکت از گنجینههای نور شد.
به مناسبت ایام شهادت ششمین امام شیعیان
در باب زندگی، فضایل و ویژگیهای ششمین امام شیعیان، تاکنون کتابها و مقالات زیادی نوشته شده است، اما همیشه نوشتن درباره ایشان و دیگر ائمه، چون قطرهای است در اقیانوس بیکران فضائل آنها که آسمانیاند و راهنمای زمینیان برای آسمانی شدن.
در این نوشتار برآنیم تا به ابعاد علمی زندگی و زمانه ایشان بپردازیم و آنگاه در خاتمه به حدیثی از ایشان در باب وظایف مسلمانان در قبال یکدیگر اشاره میکنیم که البته بسیار زیباست و آموزنده.
نام پیشوای ششم شیعیان، جعفر، کنیهاش ابوعبدالله و لقبش صادق است. امام جعفر صادقع در روز هفدهم ربیعالاول سال 83 هجری در مدینه به دنیا آمد و سال 148 هجری در 65 سالگی چشم از جهان فروبست و در قبرستان معروف بقیع در جوار قبر پدر بزرگوارش، امام محمدباقرع به خاک سپرده شد.
امام جعفر صادقع سال 114 هجری به امامت رسید که دوران امامت وی، مصادف با آخرین سالهای حکومت امویان بود که در سال 132 هجری، حیات امویان پایان پذیرفت و حکومت عباسیان آغاز شد.
دوران امامت امام صادقع در اواخر حکومت امویان و اوایل حکومت عباسیان با 7 خلیفه، مصادف بود که در میان خلفای اموی میتوان به نامهای هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید بن عبدالملک، یزید بن ولید، ابراهیم بن ولید و مروان بن محمد، مشهور به مروان حمار اشاره کرد و از میان خلفای عباسی معاصر با وی میتوان از عبدالله بن محمد، مشهور به سفاح و ابوجعفر، مشهور به منصور دوانیقی نام برد.
در اینجا باید به عصر و زمانه امام اشاره کرد که اوضاع سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی دوران ایشان را ترسیم میکند. این نکته مهم است که شاید بتوان عصر امام صادقع را میان دورانهای دیگر امامان، منحصر به فرد دانست.
به عبارت دیگر شرایط اجتماعی و فرهنگی که امام در آن زندگی میکرد، متفاوت با دوران حیات دیگر ائمه بود زیرا میتوان دوران امویان را دوره تزلزل و ضعف سیاسی و فزونی قدرت عباسیان دانست که آنها دائم با یکدیگر مشغول مبارزه و کشمکش سیاسی بودند و همین مشکلات و درگیریهای سیاسی بنیامیه موجب شده بود فشار و اختناق کمتری نسبت به دوران دیگر ائمه وجود داشته باشد و حتی عباسیان نیز چون پیش از دستیابی به قدرت و حکومت، شعار حمایت از خاندان پیامبرص را سر میدادند، فشار و اختناق آنچنانی بر امامع وارد نکردند و در نتیجه، این دوران را میتوان دوران آرامش و آزادی نسبی امام و شیعیان تعبیر کرد و از این نظر است که در زمان امام صادقع، رشد و بالندگی بیشتر علم را میان مسلمانان و بویژه شیعیان شاهد هستیم.
همچنین در ارتباط با اوضاع فکری، فرهنگی و علمی دوران امامت امام صادقع نیز میتوان برجستگیهای مشهودی را نام برد که شور و شوق علمی در جامعه اسلامی آن روز، یکی از جلوههای جنبش فکری و فرهنگی عصر ایشان است.
در آن دوره، علومی همچون علم قرائت قرآن، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، علم کلام، طب، فلسفه، نجوم، ریاضیات و غیره به وجود آمده بود و آنها که از قبل وجود داشت بشدت سیر صعودی خود را طی میکرد. علامه شهید مرتضی مطهریره، در سیری در سیره ائمه اطهارع به برخی از عواملی که در پیدایش جنبش علمی و فکری دوران امام صادقع نقش داشتند اشاره میکنند که از آن جمله است:
1) همزیستی مسالمتآمیز با غیرمسلمانان، بویژه همزیستی با اهل کتاب. مسلمانان با اهل کتاب برخورد علمی میکردند و همین باعث بحث و مناظره علمی میشد.
2) محیط آن روز اسلامی، محیطی کاملا مذهبی بود و مردم تحت تاثیر انگیزههای مذهبی بودند، چراکه تشویقهای پیامبر اسلامص به کسب علم و همچنین تشویقها و دعوتهای قرآن به علم و تعلم و تفکر و تعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و شوق علمی در میان مسلمانان بود.
3) اقوام و مللی که اسلام را پذیرفته بودند، نوعا دارای سابقه فکری و علمی بودند و بعضا همچون نژاد ایرانی، مصری و سوری از مردمان مراکز تمدن آن روز به شمار میرفتند. این افراد به منظور درک عمیق تعالیم اسلام به تحقیق، جستجو و تبادل نظر میپرداختند.
4) آزادی و حریت فکر و عقیده در اسلام که البته این آزادی، ریشه در تعالیم اسلام داشت.
این عواملی که به آنها اشاره شد، نقش انکارناپذیری در پیدایی و پویایی جنبش فکری و علمی عصر ششمین پیشوای شیعیان جهان، امام صادقع داشتند.
از دیگر رخدادهای فکری دوران امامت امام صادقع میتوان به پیدایی فرق و مذاهب گوناگون اشاره کرد که متاثر از برخورد اندیشهها با یکدیگر بود. به گونهای که در اثر برخورد مسلمانان با عقاید و آرای اهل کتاب و همچنین دانشمندان یونانی شبهات و اشکالات گوناگونی به وجود آمده بود.
حتی در رابطه با علوم اسلامیای چون علم قرائت قرآن، تفسیر، حدیث و فقه اختلافنظرهایی پدید آمد که برخاسته از همین فضای فکری بود. در این فضا بود که فرقههایی همچون معتزله، جبریه، مرجئه، غلات، زنادقه، مشبهه، متصوفه، مجسمه و تناسخیه ظهور کردند.
در زمان امامصادقع علم قرائت قرآن، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، علم کلام و غیره به وجود آمده بود و بشدت سیر صعودی خود را طی میکردامامع در این فضای به وجود آمده از اختلاف سیاسی میان امویان و عباسیان، دنباله نهضت علمی پدرشان، امام باقرع را گرفتند و از آمادگی اجتماعی و همچنین نیاز شدید جامعه آن روز استفاده کردند و حوزه و دانشگاه علمی وسیعی را سامان دادند و به تربیت شاگردانی چون هشام بن حکم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، مفضل بن عمر و جابر بن حیان پرداختند که بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، بالغ بر 4هزار نفر بودهاند که البته هر یک از شاگردان ایشان هم به درجات بالایی دست یافتند؛ به گونهای که میتوان از جابر بن حیان به عنوان نمونهای از شاگردان برجسته مکتب امام صادقع نام برد که بیش از 200 عنوان کتاب در زمینههای مختلف علمی از قبیل علوم عقلی، طبیعی و شیمی(کیمیا) نگاشت و حتی پدر علم شیمی لقب گرفت.
از نکاتی که در رابطه با برخورد امام با جریانهای فکری و عقیدتی آن روز جلب توجه میکرد، این است که شاگردان مکتب ایشان منحصر در شیعیان نبود؛ بلکه پیروان دیگر ادیان و مذاهب نیز در میان شاگردان آن حضرت بودند.
از میان آنها میتوان به ابوحنیفه از پیشوایان اهل سنت (فرقه حنفی) اشاره کرد که 2 سال در نزد امامع تلمذ کرد و این 2 سال شاگردی خود در مکتب امام صادق را پایه و اساس علوم و دانش خود عنوان کرد و گفت: لولا السنتان لهلک نعمان؛ اگر آن 2 سال نبود نعمان هلاک میشد. (گفتنی است اسم ابوحنیفه، نعمان بن ثابت بوده است). در جای دیگری، ابوحنیفه، میگوید: من، دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیدهام.
مالک، پیشوای فرقه مالکی در باب عظمت علمی امام میگوید: مدتی نزد جعفر بن محمد، رفت و آمد میکردم، او را همواره در یکی از 3 حالت دیدم: یا نماز میخواند یا روزه بود یا قرآن تلاوت میکرد و هرگز او را ندیدم که بدون وضو، حدیث نقل کند. در علم و عبادت و پرهیزگاری، برتر از جعفر بن محمد، هیچ چشمی ندیده و به قلب هیچ بشری خطور نکرده است.
از دیگر ابعاد درخشان زندگی امام صادقع میتوان به مناظرات امام با پیروان دیگر فرق و مذاهب اشاره کرد که در راستای معرفی اسلام واقعی و نیز شناسایی مبانی شیعی بود. همچنین از نکات جالب در باب امام این که ایشان در علوم طبیعی، مباحثی دارند که برای دانشمندان امروزی مایه شگفتی و تعجب است.
چنان که رساله توحید مفضل را میتوان نام برد که امام، آن را در ظرف 4روز املا کردند و مفضل بن عمر کوفی، آن را نوشتند و این رساله به نام کتاب توحید مفضل مشهور است.
در این کتاب که توسط علامه مجلسیره به فارسی ترجمه شده است، امامع بیاناتی راجع به آفرینش انسان از آغاز خلقت و نیروهای ظاهری و باطنی و صفات فطری وی و در خلقت اعضا و جوارح انسان، و آفرینش انواع حیوانات و نیز آفرینش آسمان و زمین و مباحث دیگر دارند که امام، آنها را املا فرموده و مفضل آنها را نوشته است.
نکته مهم دیگری که نباید در باب زندگی امام صادقع مغفول بماند، این است که حرکت امام، فقط در زمینههای علمی خلاصه نمیشد؛ بلکه امامع فعالیتهای سیاسی نیز داشتند.
چنان که امام، نمایندگانی را به منظور تبلیغ امامت به مناطق مختلف میفرستادند و مواردی از این قبیل. همچنین تقابل فقه جعفری با فقه فقیهان عصر امام نیز از موضوعات بسیار مهمی است که جای پرداختن بسیار دارد و در این مجال، فرصت آن نیست؛ چراکه خود بحث مفصلی را میطلبد.
در خاتمه این نوشتار به حدیثی که از امام صادقع در رابطه با وظایف مسلمان نسبت به مسلمان دیگر که در کتاب شریف وسائل الشیعه، ج 8، ص 550 نقل شده است میپردازیم و آن را ذکر میکنیم؛ به آن امید که فرمایشات حکیمانه این امام عزیز چراغ راه همه مسلمانان واقع شود.
امام صادقع در حدیثی به شرح مجموعهای از وظایف مسلمان نسبت به مسلمان دیگر پرداخته است و میفرماید: «هر مسلمان بر گردن برادرش، 30 حق دارد که برادر وی نمیتواند از آنها رها شود، مگر آن که آنها را ادا کند یا آن که آن مسلمان، وی را عفو نماید (و این حق را نادیده بگیرد) و انحراف و اشتباه او را ببخشد. در موقع ناراحتی به او مهربانی کند و اسرار او را بپوشاند (جایی بازگو نکند).
از اشتباهات او چشمپوشی کند و عذرخواهی او را بپذیرد، هنگامی که از او غیبتی میشود آن را رد کند، مرتبا او را نصیحت کند و نقایص او را اصلاح نماید و افشا نکند، نزد مردم، حافظ او باشد و از او بدگویی نکند، بیمارش را عیادت کند، به تشییع جنازهاش برود، دعوتش را اجابت کند، هدیهاش را بپذیرد و در مقابل هدیه و صلهاش به او هدیه بدهد، در مقابل کمک او از وی تشکر کند، به نیکی بدو یاری برساند، ناموس او را حفظ نماید، حاجت او را برآورد، درخواستش را بپذیرد و... گمشده او را به دستش برساند، پاسخ سلامش را بدهد، سخنش را با او نیکو و زیبا گرداند، در مقابل انعام او نیکی کند، قسم او را تصدیق کند، با دوست او دوستی کند و دشمنی نکند، به او چه ظالم باشد و چه مظلوم، یاری کند، اما یاریاش در مواقع ظالم بودن به این است که او را از ظلمش بازگرداند و در موقع مظلوم بودن به این است که او را در گرفتن حق خود یاری دهد و به دشمن تسلیم نکند. او را خوار و ذلیل نکند، هر نیکی که برای خود دوست دارد برای وی نیز دوست بدارد و آنچه برای خود ناپسند میشمارد برای او نیز ناپسند شمارد».